ردیف |
اسم ایرانی |
ریشه نام |
معنی
اسم |
1 |
آئیریا |
اوستایی، پهلوی |
ایرج |
2 |
آئیل |
اسم گیلکی |
نام پرنده ای است. |
3 |
آباقا |
ترکی، فارسی |
نام فرزند هلاکوخان مغول، دومین ایلخان مغول |
4 |
آبتین |
اوستایی، پهلوی |
روح کامل، انسان نیکو کار،
از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی |
5 |
آبد |
عربی |
همیشگی، دائمی، جاودانه |
6 |
آبدست |
بلوچی، فارسی |
چابک، تردست، تر و فرز |
7 |
آبدین |
عربی |
جاودانه ها، جمع آبد (به کسر ب) |
8 |
آبرام |
عبری |
ابراهیم، پدر جماعت بسیار
یا پدر عالی مقام، نام یکی از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، نام سوره
ای در قرآن کریم |
9 |
آبراهام |
عبری |
ابراهیم، پدر جماعت بسیار یا پدر عالی
مقام |
10 |
آبرلی |
فارسی، ترکی |
آبر (فارسی، آبرو) + لی
(ترکی) دارای آبرو، آبرومند |
11 |
آبش |
عربی، فارسی |
تازه روی و خندان، آنکه اطراف و پیشگاه خانه
کسی را با خوردنی و نوشیدنی بیاراید |
12 |
آبلاتکا |
اوستایی، پهلوی، فارسی |
از نام های ایران باستان |
13 |
آبی |
عربی |
سرکش، نافرمان |
14 |
آپادا |
سنسکریت |
کسی که خود را به خداوند
سپرده است، متوکل |
15 |
آپاداش |
سنسکریت |
آموختن علوم معنوی از مرشد |
16 |
آپنیتا |
سنسکریت |
مقرب، بنده خاص پروردگار |
17 |
آتا |
نام ترکی |
پدربزرگ |
18 |
آتاباللی |
اسم ترکی |
یادگار مانده از پدر بزرگ،
مرد کوچک اندام |
19 |
آتابای |
ترکی، چینی |
آتا (ترکی) + بای (چینی)، پدربزرگ، نام
یکی از طوایف بزرگ ترکمن در ایران |
20 |
آتابیک |
ترکی |
پدر بزرگ، مربی کودکان و
بالاخص شاهزادگان، اتابک |
21 |
آتابیگ |
ترکی |
لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب
مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک |
22 |
آتاش |
ترکی |
آداش، همنام |
23 |
آتاقلیچ |
ترکی |
شمشیر پدری |
24 |
آتاگلدی |
ترکی |
|
25 |
آتاگلدی |
ترکی |
پدر آمد، پدر بزرگ آمد، در بین ترکمن ها رسم
است اولین پسری که بعد فوت پدربزرگ به دنیا می آید را به این نام می
خوانند. |
26 |
آتامکین |
ترکی |
مانند پدرم
اسم زیبای پسر |
27 |
آتان |
ترکی |
پرتاب کننده |
28 |
آتان |
ترکی |
پرتاب کننده |
29 |
آتجان |
ترکی |
کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد. |
30 |
آترابان |
اوستایی، پهلوی |
نگهبان آتش، پیشوای دینی |
31 |
آتربان |
اوستایی، پهلوی |
نگهبان آتش، پیشوای دینی |
32 |
آتروپات |
اوستایی، پهلوی |
صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش
نگهدار اوست. |
33 |
آتسز |
ترکی |
نام سومین فرمانروای سلسه خوارزمشاهی |
34 |
آتلی |
ترکی |
سواره، صاحب اسب، اسب سوار |
35 |
آتمش |
ترکی |
عدد شصت که از اعداد مقدس است. همچنین پرتاب
کردنی |
36 |
آتورپات |
اوستایی، پهلوی |
صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش
نگهدار اوست |
37 |
آتیال |
ترکی |
یال اسب، از اسامی مرسوم بین قبایل
ترکمان |
38 |
آتیتی |
سنسکریت |
مهمان |
39 |
آتیجی |
ترکی |
تیر انداز ماهر |
40 |
آتین |
اوستایی، پهلوی |
در زبان زند و پازند جدید ، نو ، بوجود آمده |
41 |
آجیر |
|
آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا |
42 |
آچیم |
عبری |
نام یکی از نیاکان یوسف نجار که همعصر حضرت
مریم بود به معنای خداوند استقرار خواهد یافت |
43 |
آدارایل |
آشوری |
خداوند یاریگر |
44 |
آداش |
ترکی |
آتاش، همنام، هم اسم |
45 |
آدان |
کردی |
مفید سودمند |
46 |
آدبهاوا |
سنسکریت |
تولد حقیقی |
47 |
آدریان |
یونانی |
آدریانوس ، نام یکی از امپراتوران روم |
48 |
آدریانوس |
یونانی |
آدریان، نام یکی از امپراتوران روم |
49 |
آدرین |
لاتین |
آدریانوس، به فتح ی، یکی از پادشاهان روم
که فتوحات زیادی داشت و به ادبیات علاقمند بود |
50 |
آدم |
عبری |
نخستین بشری که خدا آفرید، مودب
باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای
خاکی رنگ دارد. |
51 |
آدورا |
آشوری |
مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، کمک کننده،
مددکار |
52 |
آدهاوا |
سنسکریت |
نزدیکترین دوست خداوند ، نام نزدیکترین
همنشین کریشنا در افسانه های هندی |
53 |
آدی |
نام عربی |
امین تر ، امانت دار تر |
54 |
آدی گوزل |
ترکی |
خوش نام ، معمولا درباره حضرت محمد (ص) بکار
برده می شود. |
55 |
آدیگوزل |
ترکی |
خوش نام ، معمولا درباره حضرت محمد (ص) بکار
برده می شود. |
56 |
آدینگ |
بلوچی |
آن که روز جمعه به دنیا آمده است. |
57 |
آذراوغلی |
ترکی، فارسی |
پسر آذر بایجان |
58 |
آذرباد |
اوستایی، پهلوی |
نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی |
59 |
آذرتاش |
فارسی، ترکی |
آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و
بخت یکسانی دارند. |
60 |
آرارات |
ارمنی |
نام کوهی در آذربایجان که بنا به روایتی
کشتی نوح بر روی آن قرار گرفت. |
61 |
آران |
کردی |
درای طبیعت گرم ، همچنین اسم شهری
قدیمی که قباد ان را بنا کرد. |
62 |
آرتوش |
ارمنی |
از نامهای باستانی ارمنی |
63 |
آرخا |
ترکی |
آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
64 |
آرسن |
عبری |
مرد مبارز |
65 |
آرکا |
ترکی |
آرخ، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
66 |
آرمیا |
عبری |
ارمیا، بزرگ داشته شده؛ نام یکی از
پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع) |
67 |
آرنا |
کردی |
آریایی نژاد |
68 |
آروشا |
سنسکریت |
روشنایی، نور خورشید، آرامش |
69 |
آرویج |
ترکی |
همیشه سبز، باطراوت، شاداب |
70 |
آری |
کردی |
آریایی، نام یکی از ایالات ایران
قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف
چادر نشین مازندران |
71 |
آریتما |
کردی |
نام یکی از سران ماد |
72 |
آریز |
کردی |
نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج |
73 |
آریس |
ارمنی |
برزگر |
74 |
آریستا |
ارمنی |
آریستاکس، برزگر، کشاورز |
75 |
آریسته |
فرانسه |
آریستئوس در اساطیر یونان، پسر اپولون، او
تربیت زنبور عسل را به مردم آموخت |
76 |
آرین |
انگلیسی |
آریایی نژاد، از نسل آریایی |
77 |
آرین |
کردی |
آریایی نژاد |
78 |
آریوداد |
اوستایی، پهلوی |
ایرانداد، داده ایران |
79 |
آزا |
کردی |
آزار دهنده آسیب رساننده، نام پادشاه
مانایی |
80 |
آزر |
عبری، عربی |
نام پدر ابراهیم خلیل (ع)، اسبی که
ران دو پای عقبش مشکی و دستهایش به رنگ دیگر است. |
81 |
آزران |
عبری |
منسوب به آزر،آزر نام پدر یا عموی حضرت
ابراهیم و همچنین نام نژادی از اسب است که پاهایش سیاه و دستانش به رنگی
دیگر است. |
82 |
آسام |
لری |
سام، داستان خوشایند، حدیث خوش، همچنین از
شخصیتهای شاهنامه و نام پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان
ایران در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی، همچنین نام یکی از ایالتهای مرزی
شمال شرقی هند که مجاور بنگلادش است. |
83 |
آشر |
عبری |
شاد، خوشحال، نام یکی از پسران یعقوب (ع) |
84 |
آشور |
آشوری |
برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند
سام که نینوا را بنا نهاد. |
85 |
آشینا |
آشوری |
قوی ،قدرتمند،نیرومند، زورمند |
86 |
آصف |
عربی |
تدبیر،مشاور خردمند، نام وزیر سلیمان(ع) ،
عنوان وزیران ایرانی در دوران اسلامی |
87 |
آقاجان |
فارسی، مغولی |
آقا (مغولی) + جان (فارسی) عنوان محبت آمیز
برای پدر یا پدربزرگ |
88 |
آقاگل |
فارسی، مغولی |
آقا (مغولی) + گل (فارسی) نام روستایی در
نزدیکی اصفهان
نام ایرانی |
89 |
آقامیر |
عربی، مغولی |
آقا(مغولی) + میر (عربی) سلطان بزرگ، امیر
والامقام، نام روستایی در نزدیکی بیرجند |
90 |
آکو |
کردی |
قله کوه، مکان بلند،انسان با عظمت و مقتدر |
91 |
آگا |
کردی |
آگاه، مطلع،با خبر |
92 |
آلب |
ترکی |
(سکون لام و ب) دلیر، پهلوان |
93 |
آلب ارسلان |
ترکی |
شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام
یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی |
94 |
آلب تکین |
ترکی |
مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی
از امرای آل بویه |
95 |
آلپ ارسلان |
ترکی |
آلب ارسلان، شیر مرد، شیر شجاع، کنایه از مرد
شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی |
96 |
آلپ تکین |
ترکی |
آلب تکین، مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان،
نام یکی از امرای آل بویه |
97 |
آلتونتاش |
ترکی |
مرکب از آلتون (طلا) + تاش (پسوند
شباهت)، زیبارو ،نام حاجب سلطان محمود غزنوی که به فرمان وی حاکم خوارزم شد. |
98 |
آلیا |
عبری |
الیاس |
99 |
آمانج |
کردی |
هدف، مقصد |
100 |
آماندا |
ترکی |
در امان تو، در پناه تو |
101 |
آنتی گون |
لاتین |
حاکم بابل درزمان اسکندرمقدونی |
102 |
آنوشه |
عربی |
خوشی و شادی، داماد، پادشاه نوجوان |
103 |
آنیل |
ترکی |
معروف، نامدار |
104 |
آویر |
کردی |
آتش |
105 |
آهیر |
کردی |
آتش |
106 |
آهیل |
گیلکی |
مرغ انجیرخوار |
107 |
آهین |
گیلکی |
آهن |
108 |
آی بک |
ترکی |
بت، صنم |
109 |
آیت |
عربی |
آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار
زیبا رو |
110 |
آیت الله |
عربی |
نشانه خداوند |
111 |
آیتاش |
ترکی |
همتای ماه، نام شخصی در دوره سامانیان |
112 |
آیتغمش |
ترکی |
زاده ماه |
113 |
آیتکین |
ترکی |
غلام ماه |
114 |
آیتونا |
ترکی، فارسی |
در ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و
در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین است. |
115 |
آیدین |
ترکی |
شفاف و روشن، درخشنده مانند ماه |
116 |
آیلا |
عربی |
نام پهلوانی ترک که شاهنامه به عنوان مبارز
افراسیاب از او یاد شده است. |
117 |
ائلمان |
ترکی |
مانند مردم |
118 |
ائیریا |
اوستایی، پهلوی، فارسی |
ایرج، خوش چهره و زیبا مانند آفتاب
اسم پسر |
119 |
اباذر |
عربی |
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص) |
120 |
ابتهاج |
عربی |
شادمانی، خوشی |
121 |
ابتهاش |
عربی |
ابتهاج |
122 |
ابرارها |
حبشی |
پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام، نام یکی
از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، نام سوره ای در قرآن کریم، نام پسران |
123 |
ابراهیم |
عبری |
پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام، نام یکی
از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، نام سوره ای در قرآن کریم، نام پسران |
124 |
ابوالحسن |
عربی |
پدر حسن، کنیه علی (ع)، نیز کنیه طاووس |
125 |
ابوالحسین |
عربی |
پدر حسین، کنیه آهو |
126 |
ابوالعباس |
عربی |
پدر عباس، کنیه شیر( حیوان درنده) |
127 |
ابوالعلا |
عربی |
پدر علا کنیه پرستو |
128 |
ابوالفتح |
عربی |
پدر فتح |
129 |
ابوالفرج |
عربی |
پدر فرج، کنیه غذایی مرکب از برنج و گوشت و
شکر |
130 |
ابوالفضل |
عربی |
خداوند و صاحب هنر، کنیه دینار، لقب
چهارمین فرزند علی (ع) |
131 |
ابوالقاسم |
عربی |
پدر قاسم، کنیه پیامبر (ص) |
132 |
ابوبکر |
عربی |
نام خلیفه اول و جانشین پیامبر(ص) و پدر
عایشه همسر پیامبر (ص) |
133 |
ابوذر |
عربی |
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر(ص) |
134 |
ابوریحان |
عربی |
نام ریاضیدان و فیلسوف ایرانی در قرن چهارم
و پنجم، ابوریحان بیرونی |
135 |
ابوطالب |
عربی |
نام عموی پیامبر(ص) و پدر علی(ع) |
136 |
ابوعزیز |
عربی |
پدر عزیز |
137 |
ابومسلم |
عربی |
نام رهبر سیاه جامگان که دولت بنی امیه را
سرنگون کرد و بنی عباس را به قدرت رساند. |
138 |
اتبک |
ترکی |
در دوره قاجار لقبی که به وزیران داده می
شد، لقب هر یک از پادشاهان مستقل که حکومت محلی داشتند. |
139 |
اترین |
اوستایی، پهلوی |
آترینا، آذرین، نام پسر اوپَدرَم که
به نوشته سنگ نوشته بیستون در زمان داریوش پادشاه هخامنشی در خوزستان یاغی
شد و خود را پادشاه خوزستان خواند. |
140 |
اثیر |
عربی |
شریف، کریم |
141 |
اثیرالدین |
عربی |
شریف و کریم در دین، نام قصیده سرایی معروف
در قرن ششم، اثیرالدین اخسیکتی |
142 |
احتشام |
عربی |
شکوه و شوکت داشتن ، بزرگ شدن ، دارای خدم و
حشم فراوان بودن |
143 |
احد |
عربی |
یگانه، یکتا، از نامهای خداوند |
144 |
احسان الله |
عربی |
نیکی خداوند |
145 |
احمد |
عربی |
بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر(ص) |
146 |
احیا |
عربی |
زندگان، نامی برای شبهای نوزدهم، بیست و
یکم و بیست وسوم ماه رمضان، در اصل احیاء، زنده نگه داشتن، زنده داری (شب
زنده داری) |
147 |
اختای |
ترکی |
همانند نیزه، تیز |
148 |
اختیارالدین |
عربی |
آن که دین او را انتخاب کرده است. |
149 |
ادریس |
عربی |
درس خوانده ، پیامبری که نام او دو بار در
قرآن آمده و طبق روایات حیات جاودانه یافته است، او را مخترع لباس و قلم می
دانند. |
150 |
ادهم |
عربی |
سیاه، تیره گون، نام پدر ابراهیم ادهم که
پادشاهی بلخ را رها کرده و زاهد شد. |
151 |
ادیب |
عربی |
سخن دان، سخن شناس، معلم، مربی |
152 |
ارباب |
عربی |
پادشاه کارفرما رئیس
نام دختر فارسی |
153 |
اربیل |
کردی |
بسیار خوب (نگارش کردی : هةولێر) |
154 |
ارتگین |
ترکی |
همسر دلاور |
155 |
ارتیان |
عربی |
منسوب به آتش، آتشکده ،
برافروخته مثل آتش |
156 |
ارجاسب |
اوستایی، پهلوی |
ارجاسپ، دارنده اسب با ارزش، از شخصیتهای
شاهنامه، نام پادشاه توران و چین در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی |
157 |
ارجاسپ |
اوستایی، پهلوی |
دارنده اسب با ارزش، از شخصیتهای شاهنامه،
نام پادشاه توران و چین در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی |
158 |
اردشام |
ارمنی |
پسر ارتاسس دوم و برادر تیگران اول از
سلسله اشکانیان ارمنستان |
159 |
اردشیر |
اوستایی، پهلوی |
آن که حکومت مقدس دارد، شهریاری و پادشاهی
مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام مؤسس سلسله ساسانی، فرزند ساسان |
160 |
اردلان |
کردی |
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران |
161 |
ارسطو |
یونانی |
ارسطاطالیس، ارسطوطالیس حکیم نامدار یونانی
و شاگرد افلاطون، او معلم اسکندر مقدونی بود، به او لقب معلم اول را داده
بودند |
162 |
ارسلان |
ترکی |
شیر، نام پسر مسعودغزنوی |
163 |
ارسمان |
ترکی |
نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین |
164 |
ارسن |
اوستایی، پهلوی |
به فتح الف و سین، مجلس، بزم، انجمن،
مجمع |
165 |
ارشا |
اوستایی، پهلوی |
مرد مقدس |
166 |
ارشاد |
عربی |
راهنمایی، هدایت |
167 |
ارشک |
پارتی |
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی |
168 |
ارشیا |
آرامی |
تخت پادشاهی، هزوارش و هم ریشه با "عرش"
عربی است. |
169 |
ارغان |
ترکی |
نام حاجب سلطان محمود غزنوی |
170 |
ارغش |
ترکی |
تاجر یا تجار سیار، از امرای ملکشاه سلجوقی |
171 |
ارغون |
ترکی |
یکی از سلاطین مغول |
172 |
ارفع |
عربی |
رفیع تر، بلندتر، ارجمندتر |
173 |
ارکان |
عربی |
رکنها ، مبنا ها ، پایه ها ، کنایه از
بزرگان و کارگزاران حکومت |
174 |
ارکین |
ترکی |
آزاد |
175 |
ارم |
عبری |
نام پسر سام بن نوح و پدر عاد، باغ عاد یا
شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. |
176 |
ارمیا |
عبری |
بزرگ داشته شده؛ نام یکی از پیامبران بنی
اسرائیل |
177 |
ارمیس |
یونانی |
هرمس |
178 |
ارناک |
اوستایی، پهلوی |
رزمجو |
179 |
ارواد |
اوستایی، پهلوی |
نیرومند |
180 |
اریا |
فارسی، اوستایی، پهلوی |
در زبان کلدانی به معنی برج اسد، درخت آمله
که دارای میوه هایی ترش و کوچک مانند آلو است. |
181 |
اسامه |
عربی |
شیر، اسد |
182 |
اسپندیاد |
اوستایی، پهلوی |
اسفندیار، آفریده مقدس، از شخصیت های
شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر
روم |
183 |
اسحاق |
عبری |
خندان، نام پسر ابراهیم(ع) و ساره |
184 |
اسحق |
عبری |
اسحاق،خندان، نام پسر ابراهیم(ع) و ساره |
185 |
اسد |
عربی |
شیر، نام برج پنجم از برجهای دوازده گانه،
برابر با مرداد |
186 |
اسدالدین |
عربی |
آن که در دفاع از دین مانند شیر شجاع است. |
187 |
اسدالله |
عربی |
شیر خدا، از القاب علی (ع) |
188 |
اسرافیل |
عبری |
درخشیدن مانند آتش، نام یکی از چهار فرشته
مقرب و مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز رستاخیز |
189 |
اسعد |
عربی |
نیکبخت تر، خوشبخت تر |
190 |
اسفار |
عربی |
معرب اسوار از نامهای تاریخی |
191 |
اسفندیار |
اوستایی، پهلوی |
آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام
پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصر روم |
192 |
اسکندر |
یونانی |
یاری کننده مرد، نام پادشاه معروف یونان
بنا به روایت شاهنامه فرزند داراب پسر بهمن و ناهید دختر فیلقوس قیصر روم |
193 |
اسلام |
عربی |
دین پیروان محمد(ص) |
194 |
اسماعیل |
عبری |
آن که خدا او را شنید، نام پسر ابراهیم(ع)
و هاجر |
195 |
اسمعیل |
عبری |
اسماعیل، آن که خدا او را شنید، نام پسر
ابراهیم(ع) و هاجر |
196 |
اشراق |
عربی |
تابش، درخشش، فلسفه ای که منشأ ان فلسفه
افلاطون و حکمت نو افلاطونی است، مروج این حکمت در اسلام و ایران شیخ شهاب
الدین سهره وردی است. |
197 |
اشرس |
عربی |
مرد دلاور، دلیر، نام یکی از صحابه
پیامبر(ص) |
198 |
اشرف الدین |
عربی |
شریف تر در دین |
199 |
اشعیا |
عربی |
نجات یهوه، نام یکی از پیامبران بزرگ بنی
اسرائیل |
200 |
اشیر |
عبری |
خوشحال، نام پسر یعقوب (ع) |
201 |
اصغر |
عربی |
کوچک تر |
202 |
اصلان |
ترکی |
شیر |
203 |
اصیل الدین |
عربی |
دارای اصالت در دین، نام پسر خواجه
نصیرالدین طوسی |
204 |
اعتبارعلی |
عربی |
آن که ارزش و اعتبار از علی(ع) یافته است. |
205 |
اعلا |
عربی |
برگزیده، برتر |
206 |
اعلی |
عربی |
برتر، بالاتر، بلندتر، برگزیده از هر چیزی، نامی از نامهای خداوند، نام سوره هشتاد و هفتم قرآن |
207 |
افتخارالدین |
عربی |
موجب افتخار دین |
208 |
افراسیاب |
اوستایی، پهلوی |
به هراس افکننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام
پادشاه تورانی، پسر پشنگ و نبیره تور پسر فریدون پادشاه پیشدادی |
209 |
افشار |
کردی |
نام ناحیةایی در کردستان(نگارش کردی :
هةوشار) |
210 |
افضل |
عربی |
برترین، بالاترین |
211 |
افضل الدین |
عربی |
برترین در دین |
212 |
افلاطون |
یونانی |
نام فیلسوف یونانی وپیرو سقراط و مؤسس
فلسفه آکادمی |
213 |
اقبال علی |
عربی |
آن که بخت و اقبال از علی(ع) یافته است. |
214 |
اکبر |
عربی |
بزرگ تر |
215 |
اکتای |
مغولی |
نام سومین پسر و جانشین چنگیز خان |
216 |
اکدش |
ترکی |
دورگه، معشوق، محبوب |
217 |
البتگین |
ترکی |
نام جد محمود پادشاه غزنوی |
218 |
البرز |
اوستایی، پهلوی |
مرکب از کوه +بلند نام رشته کوهای شمالی
ایران که سرتاسر شمال ایران از مغرب به مشرق کشیده شده است. |
219 |
الچین |
فارسی، ترکی |
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین ، برگزیده
ایل |
220 |
الدنیز |
ترکی |
اقیانوس |
221 |
الشن |
ترکی |
شادی بخش ایل، مایه شادی طایفه، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه |
222 |
الله داد |
فارسی، عربی |
الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند |
223 |
اللهیار |
فارسی، عربی |
الله (عربی) + یار (فارسی) آن که خداوند
یار ویاور اوست. |
224 |
الوند |
اوستایی، پهلوی |
اروند، دارای تندی و تیزی، نام کوهی در
جنوب همدان |
225 |
الیا |
عبری |
الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از
پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان |
226 |
الیاد |
فارسی، ترکی |
ال (ترکی) + یاد (فارسی)،ایلیاد به یاد ایل |
227 |
الیاد |
یونانی |
نام منظومه ای منسوب به هومر |
228 |
الیار |
فارسی، ترکی |
ال (ترکی) + یار (فارسی)، ایلیار یار ایل |
229 |
الیاس |
عبری |
خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی
اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان |
230 |
امام قلی |
عربی، ترکی |
امام(عربی) + قلی(ترکی)، غلام امام، نام
پسر کوچک تر نادر شاه افشار |
231 |
امان |
ترکی |
ایمنی، آرامش |
232 |
امان الله |
ترکی |
آن که در پناه و لطف وعنایت خداوند است. |
233 |
امیر |
عربی |
پادشاه، حاکم، به صورت پیشوند در ابتدای
بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیر پویا، و
امیرحسین |
234 |
امیر علی |
عربی |
کسی که سرورش حضرت علی است. |
235 |
امیرپارسا |
فارسی، عربی |
مرکب از امیر و پارسا، حاکم خداترس |
236 |
امیرحسین |
عربی |
مرکب از دو اسم امیر و حسین،کسی که حسین
علیه السلام امیر و حاکم اوست. |
237 |
امیرطاها |
عربی |
مرکب از دو اسم امیر به معنی آقا و سروز و
طاها که نام یکی از سوره های قرآن است، برخی تفاسیر این سوره را منسوب به
اهل بیت علیه السلام می دانند. |
238 |
امیرعباس |
عربی |
مرکب از دو اسم امیربه معنای حاکم و سلطان و
عباس به معنای شیر درنده |
239 |
امیرعلی |
عربی |
مرکب از امیر (پادشاه) + علی (بالا رفتن و صعود
کردن) |
240 |
امیرکسری |
فارسی، عربی |
مرکب از امیر(عربی) به معنای حاکم و
فرمانروا + کسری(فارسی) به معنای خسرو و پادشاه است. |
241 |
امیرمحمد |
عربی |
کسی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله حاکم و
سرور اوست. |
242 |
امیرمهدی |
اسم عربی |
ترکیب نامهای امیر و مهدی ، کسی که حضرت
صاحب الزمان سرور و فرمانده اوست. |
243 |
امیرنظام |
عربی |
مرکب از امیر (پادشاه) + نظام (مجموعه
سپاهیان یک کشور، ارتش)، در دوره قاجار عنوان و سمت فرمانده کل قوای
نظامی |
244 |
امین |
عربی |
مورد اطمینان، درستکار، لقب پیامبر (ص)،
به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد
مانند محمد امین، امین عباس، و امین همایون |
245 |
امین الدین |
عربی |
آن که در دین امین و درستکار است. |
246 |
امین الله |
عربی |
مورد اعتماد خداوند |
247 |
انوشتکین |
فارسی، عربی |
انوش (فارسی) + تکین (ترکی)، پهلوان جاودانی،
از نامهای تاریخی |
248 |
اوات |
کردی |
آرزو |
249 |
اوحد |
عربی |
یگانه، بی همتا |
250 |
اوحدالدین |
عربی |
آن که در دین یگانه و بی همتاست ، نام عارف
مشهور قرن هفتم |
251 |
اوریا |
عبری |
شعله خداوند، نام مردی یهودی در زمان
داوود(ع) که از فرماندهان سپاه بود. |
252 |
اوستا |
اوستایی، پهلوی |
نام کتاب مقدس زرتشتیان |
253 |
اوکتای |
مغولی |
اکتای |
254 |
اویس |
عربی |
گرگ کوچک، شخصی پارسا که از تابعین بوده
است. |
255 |
اوین |
ترکی |
برخیز، به ضم ی |
256 |
ایاز |
ترکی |
نام غلام محبوب سلطان محمود غزنوی |
257 |
ایبک |
ترکی |
ماه بزرگ، یا آن که ماه او را بزرگ ساخته
است. |
258 |
ایتکین |
ترکی |
آیتکین، غلام ماه |
259 |
ایثار |
عربی |
از خود گذشتگی، فداکاری |
260 |
ایدین |
ترکی |
آیدین ،شفاف و روشن ، درخشنده مانند ماه |
261 |
ایزد |
اوستایی، پهلوی |
در فرهنگ ایران باستان، هر یک از فرشتگانی
که اهمیت آنها پس از امشاسپندان است، خداوند |
262 |
ایشا |
عبری |
نام پدر داوود (ع) |
263 |
ایلدرم |
ترکی |
ایلدیریم، تندر، آذرخش، رعد وبرق |
264 |
ایلدیریم |
ترکی |
ایلدرم، تندر، آذرخش، رعد وبرق |
265 |
ایلکین |
ترکی |
اولین، نسختین، جلوتر از همه |
266 |
ایلگار |
سریانی |
خداوندگار، قدرتمند، مرکب از
ایل به معنای خداوند یا هر موجود صاحب قدرت + پسوند افاده فاعلیت (گار) |
267 |
ایلماز |
ترکی |
پایدار، جاویدان، ماندگار، کسی که در
محدوده زمان نمی گنجد. |
268 |
ایلیا |
عبری |
خدای خدایان، تغییر یافته نام الیاس
یکی از چهار پیامبرجاویدان |
269 |
ایلیا |
سریانی |
راستگوی بزرگ، نام حضرت علی (ع) در
تورات |
270 |
ایلیاس |
عبری |
الیاس |
271 |
ایمان |
عربی |
اعتقاد به وجود خداوند وحقیقت رسولان و دین، یقین داشتن به درستی اندیشه یا امری |
272 |
ایوب |
عبری |
آن که به خدا رجوع می کند ، نام یکی از
پیامبران که خداوند او را به بلاهای فراوان دجار کرد و سپس او را عافیت
بخشید و به همین دلیل به صبر وشکیبایی شهرت دارد. |
www.NameFarsi.com |